این ماشین دولتی است !
جنگ، چنان «مهدی» را پایبند خود کرده بود که انگار در زندگی به چیزی جز «جهاد» نمی اندیشید.گاه ماه ها از فیض دیدارش محروم بودیم. به قم نمی آمد، مگر برای انجام مأموریتی و سر راهش، از ما و همسر و فرزندش نیز حالی می پرسید.
در یکی از همین مأموریت ها به قم، آمد منزل و دیدة انتظارم به دیدار نگاهش روشن شد. چیزی نگذشت که با عجله کفش و کلاه کرد که برود.
گفتم: کجا؟
گفت: وقتم کم است. باید برگردم خطّ.
- پس زن و بچّه ات چی؟
- به آنها هم سری می زنم.
- پس مرا تا بازار ببر تا برای بچّه ات چیزی بخرم.
- نه، بهتر است شما با تاکسی بیایید.
با تعجّب گفتم: بازار که سر راه توست!
با معصومیّت خاصی گفت:
- ولی مادر! این ماشین دولتی است و استفادة شخصی از آن صحیح نیست. همین مقدار که شما درش را باز و بسته می کنید و روی صندلی اش می نشینید، موجب استهلاکش می شود.
این را که گفت، سرش را انداخت پایین و رفت.
رفت و پشت سرش در را بست. در را گشودم و با نگاه تعجّبم ماشینش را تا ابتدای خیابان بدرقه کردم و خود در کوچة عظمتش گم شدم.1
عبدالله بن جعفر بن ابی طالب به علی (ع) عرضه می دارد: یا امیر المؤمنین اگر دستور می دادی کمکی به من بشود، و یا مداخلی برایم در نظر گرفته شود زیرا به خدا سوگند چیزی ندارم جز اینکه بعضی حیوانات خود را بفروشم. امام (ع) فرمودند: نه به خدا سوگند چیزی برای تو ندارم جز اینکه بگویی عمویت (از بیت المال) دزدی کرده به تو بپردازد.
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1